هیچ وقت به فراخور زندگی سایرین در نمیام
شهریور ۰۷، ۱۳۸۶
سمبل زن در بوف کور صادق هدایت

بوف كور صادق هدايت يكي از مهمترين كارهاي ادبي در زبان فارسي است.


مطلب اصلی داستان یک تلاش برای حل تجربیات دوگانگی نویسنده یا راوی واقعی علیه نویسنده یا راوی وهمی است. نفسانیت در مقابل روحانیت و مرگ به عنوان عنادی برای زندگی است.


مشكلات اساسي او ترس جنسي، آميزش زن با مرگ ( يك موضوع متداول در ادبيات ) و انزجار پيوستن با مرگ يا همان زن مي باشد.


دانستن نماد فهم راوي از شخصيت زن مهم است. در مطالعه عميق و نماد گونه آشكار مي شود كه راوي داستان به طور ناخودآگاه با زن از آفرينش او به عنوان يك پرده سفيد به سويي كه جنبه هاي گوناگون شخصيتش را تعيين مي كند كه او  نمي تواند تصديق كند رفتار مي كند.


 به منظور رخنه كردن در قلب مشكلات هويتي و وجودي راوي، مي توان همچنين تجربه مادر و زن بودن را به مشكلات وابستگي و ضعف ضمير زن ربط داد. با پذيرفتن عناصر جنس زن و مرد به عنوان دو جنبه از يك شخصيت واحد، ممكن است همچنين ما آنها را با رسوم شناخته شده و مربوط به جهان مرتبط ببينيم. نقل كردن به وسيله انجام دادن كاري، شناختن به وسيله فكر و ارتباط از ميان علائم تحت اللفظي، معمولاً به آخشيج دانايي جنس مرد وابسته بوده، در حالي كه شناختن به وسيله احساس و ارتباط از ميان همدلي  احساسي عنصر ارتباطي جنس زن را تشكيل مي دهد.


 پس مي توان اظهار داشت كه راوي از يك انشعاب در شخصيت يا همان چند شخصيتي رنج مي برد و سعي دارد اين انشعاب را با عنصر زن توام كند. در واقع او يك ترس و دهشت را از عنصر زن خودش طرح ريزي مي كند. در چنين مواردي تمام مشكل زن منحصر مي شود به رفتار خود شخص نسبت به خودش و هميشه عنصر زن است كه موجب گسستگي در زن و مرد مي شود. در يك جامعه مردانه چون ايران، بخش زيادي از فرهنگ معاصر مي بايست در جهت رشد روشهاي نيروي كاذب توضيح داده شود، كه بر اساس يك نوع خاص از نيروي مردانه است. جايي كه در آن موجوديت دچار ناامني عميقي شده است، اين نيروي مردانه به عنوان يك جانشين براي عنصر وجودي زن به كار مي رود. در چنين جوامعي معمولاً حقيقت در ضوابط مرد گونه تعيين مي شود، در چنين شرايطي همه عناصر وجودي و دانايي زن ريشه كن مي شود. در وضعيتي اين چنين مرد با مشكل پذيرش عنصر ضعف و غير قابل قبول فرهنگ زنانه مواجه خواهد شد.


 همچنين بايد توجه داشت كه مرد در دوره هدايت، براي اولين بار در تاريخ ايران، شاهد واريخت و دگرگوني زن سنتي ايراني به زن مدرن قرن بيستم بود. تا حدي كه زن ها به احزاب سياسي ملحق شدند، تشكيل سازمان دادند، دوست هاي مرد داشتند، سقط جنين مي كردند و حتي بچه غير قانوني به دنيا مي آوردند. آنها همچنين تصوير دو قطبي زن را به عنوان فاحشه در مقابل زن پاكدامن به مبارزه مي طلبيدند. مرد روشنفكر در آن دوره و تا مدتي بعد، اصول برابري و آزادي براي هر دو جنس را پذيرفت و در همان زمان با انديشه سنتي مطلوبي رشد كرد، برابري جنسي، زن باكره و پاكدامن بدون شك مشكلاتي براي قبول تصوير جديد داشت. مرد نمي دانست در برابر زن به عنوان شكل خوب مادر يا به عنوان يك زن هرزه حقير زانو بزند. نهايتاً، مردها يا نيازمند حضور زن بودند يا مجبور بودند او را برانند. براي هدايت هم هيچ استثنايي وجود نداشت. ترجيح معنويت، تماس معنوي و غير جنسي او با زن مي تواند همچنين به ناتواني او براي از عهده برآمدن زن مدرن نسبت داده شود. بنابراين شخصيت زن كه  ممكن است برگرفته از وضعيت هاي درون رواني باشد، به اين معني است كه براي بيان نگرش هاي نويسنده به زن، به زن خودش، و تجسم كردن اين نگرش ها به دانش زن به منظور حل مشكلات هويتي و وجودي تلاش شده است. در تغيير تجربيات فرهنگي او و نرينگي  جامعه، او تحت تاثير چنين نمايشي زندگي مي كرد.


 نماد او از زن در اين كتاب روشن است. چشم ها و صورت ها مهم هستند، زيرا زن متاثر از انديشه و بازتاب خالق است. نويسنده اي كه در جستجوي تثبيت هويت است براي چشم ها و صورتي كه مي تواند به او به منظور تثبيت كردن وجودش پاسخ دهد درمانده است. وقتي راوي نمي تواند  چنين تاييدي را پيدا كند زندگي او دچار فقدان مي شود. از اين رو، چشم ها و چهره ي زن اثيري، زن را با مرگ پيوند مي دهد. اكنون مشكل زن، مشكل وجود و فقدان معنا و مفهوم است. او مي تواند با انديشه نويسنده خلق شود، يا مي تواند بدون يك هويت خالق او را ترك كند. خارج از اين مشكلات، يك ذهن آشفته مي تواند يك زن ايده آل خلق كند، كسي كه هيچ كدام از مشكلات وجود فاني و جنسي را ندارد. اكنون ما شاهد يك محرك براي انكار واقعيت به خاطر نيست انگاري هستيم. زن اثيري جاودان و فنا ناپذير، جادويي و شيداي ابدي است.


 لفظ شيدا يا مجنون در رابطه با داستان مهم است. راوي خواستار است كه زن اثيري در جهان مرگ باقي بماند. از اين گذشته او بايد بيرون از دسترس باشد و كسي او را نبيند. از اين پس، كه زن اثيري  و تصوير مادر يكي مي شوند، مي فهميم چرا راوي تا اين حد به عنوان كانون مشكل زندگي و مرگ سرگرم و مشغول زن است. مادر زندگي بخش است، راوي به خاطر وضعيت روحي عجيب مادرش بهت زده است. مادر عقب نشيني مي كند و نياز فراواني براي پيدا كردن او وجود دارد. زن اثيري جاي مادر را مي گيرد. چگونه مي توان تمايلات جنسي نسبت به او را تحمل كرد. هم آغوش شدن با او؟  بنابراين از هرگونه اظهار عشق و صميميت به زن از نظر جنسي بايد احتراز شود. چون براي او ممكن نيست، روابط جنسي كانون فروريزي امنيت و هستي مي شود.


 جستجو براي زن ايده آل ادامه دارد. همسر او همان مادر و زن اثيري مي شود. جويش، نماد نياز راوي براي پيدا كردن مادر در جهان مرگ، و بدست آوردن كامل انعكاس او است. بنابراين معناي زندگي به حالت اول بر مي گردد. رها كردن مادر او را از نبود معنا در هستي خودش آگاه كرد. او براي كامل كردن مراحل وجودي خودش بايد او را پيدا مي كرد. حتي اگر به اين معني بود كه در زمان به عقب حركت كند و به روابط و وابستگي هاي ابتدايي و گذشته برگردد. چيزي كه او نياز دارد يك حس جديد نسبت به زمان است، به منظور نائل شدن به تاييديه هويتي و مصالحه با ميرش خودش.


اما در اين جهان وهمي و غير واقعي، تولد دوباره هستي در تجربه رد كردن عنصر وجودي و شناختي زن اتفاق مي افتد. شكل مادر نهادينه شده، اما دچار فقدان تدريجي شده است. در يك نظر او شبيه به زن اثيري و همسر راوي كشته  مي شود. اما شراب زهردار مادر و چشم هاي زن اثيري با او باقي مي ماند. اين مي تواند او را به داخل جهان ديگر ببرد، جايي كه او مي تواند تولد دوباره روحي را به عنوان كسي كه هرگز قبلاً تجربه نكرده تجربه كند.


 چيزي كه ما شهادت مي دهيم عنصرهاي اديپي به عنوان مشخصه اصلي داستان نيست، اما يك ترس و انزجار جنسي با مرگ ارتباط دارد. ترس او از مرگ ديوانه وار است، از يك مقصود عجيب و غريب شروع مي شود تا به چيره شدن افسردگي متاثر از ترس مرگ مي رسد. راوي نمي خواهد كه واقعي شود، در همان زمان او از ناپديد شدن سايه خود وحشت دارد. تنها كسي سايه دارد كه يك شخص واقعي و زنده باشد. هيچ سايه اي در عدم وجود يا مرگ غرق نمي شود.


 اما آن چشم ها و شراب وجود او را تاييد نمي كردند. همسر به قتل رسيده چنين ويژگي اي از خود به جاي نمي گذارد. راوي با او تماس جنسي داشت. او آلوده، مريض و منزجر است. او ميل ذاتي خود را دنبال كرد و مقاربت جنسي اي شبيه به يك حيوان داشت. در سطح ناخودآگاه ترسي از آميزش جنسي است مانند خوردن و خورده شدن. وقتي چيزها خورده مي شوند ناپديد مي شوند، بنابراين يكي از هستي خارج مي شود. او به جاي خورده شدن آرزوي خوردن زن را داشت تا او را ناپديد كند.


 ارتباط از هم پاشيدگي نويسنده با عنصر زن او در ماوراي اضمحلال ارتباط او با   جهان واقع شده است. زمين شيئ جادوگر يا شيطان مانندي شده كه تمام معنا و مفهوم خود را از دست داده است. ميلي براي انتحار برخاسته مي شود وقتي او جهاني را باور مي كند كه در آن تشخيص واقعيت از ظواهر رنگ شده ممكن نيست، كه نمي تواند تحمل كند. اين بيزاري از زندگي يك سمبل براي خودكشي جنون آميز است، كه در يك جهان روح مانند، منجر به مرگ و نيستي مي شود.


 در ناخودآگاه، راوي باور دارد كه انحراف ارتباطات در تماس جنسي پوچي به همراه مي آورد. كه دوباره حضور عنصر جنون را در ذهن او نشان مي دهد. يك شخص با ذهن جنون آميز در جستجوي انزوا است. اتحاد و پيوستگي با يك زن او را در داخل راه جدايي و انزوا نخواهد برد. بنابراين او زن را دفن مي كند. اكنون او مي تواند آزاد باشد. او تنها ولي زنده است. در مراحل مختلف او نيمه پست وجود خودش را تقبيح مي كند، زن وجودش را، بخشي كه ميترسد فاسد شود و او را مريض كند.


 او سرگشتگي غير قابل تحمل زن را همچون يك نقطه ظهور و واقعيت ابراز مي كند. اما اين بي اعتمادي به زن، زن ستيزي قلمداد نمي شود. آن نتيجه تعمق ژرف از مشكلات طبيعي و وجودي بشر است. ارتباط و پيوستگي هدايت از زن با مرگ، ناتواني او در برخورد با واقع گرايي از ميان وحشت حزن انگيز، و يك حالت پارانويايي، كه ناتواني او را براي تحمل كردن و پذيرفتن واقعيت فنا پذير خودش همراهي مي كند، نشان دهنده ي يك شكل جدايي  از واقعيت است كه به عنوان يك كليد و راهنما براي مشكل وجودي او به كار مي رود.


 در " بوف كور" نوشتن، به منظور برپاكردن آزادي و صحت وجودي شكست ميخورد. اين به دليل ديد او از خويش است، ديگران و جهان در كل، در تلاش او براي تولد دوباره، با عدم پذيرش او نسبت به عناصر وجودي و دانايي زنش بر او چيره شدند. چنين عدم پذيرشي عمدتاً به علت مشكل رواني خود او است. اما همچنين اين عدم پذيرش به وسيله ي رفتارهاي قالب شونده نسبت به زن در كشور زادگاهش تقويت مي گردد.


 نوشته: معصومه پرایس


ترجمه: سیامک صادقی ضمیر