سایه ای
در
چهار گوش ِ
دیوار
مهتاب را
صدا می زند
او هنوز نیامده
نه فقط او
که حتی
برگی هم
با زمین
هم آغوش
نشد
این روزها هیچ چیز هیچ چیز را لمس نمیکند
در خیابان های شهر
تن به هرکس می فروشد
دخترک روسپی نما
ن: چقدر شرایط ناجوری است وقتی دختری بهت
گیر بده
ولی تو عاشق مادرش شده باشی و روت نشه بهش بگی.
صدای اذان رسا
او خوابیده است
با گرسنگی هایش
پ.ن: انتظار درک این پست به همه می رود ، تا ته.
.