هیچ وقت به فراخور زندگی سایرین در نمیام
فروردین ۲۶، ۱۳۸۸
جهان سراب

صداي خود را شنيدم، صداي من بود، رفتم به طرفش، صدا از كجا مي آمد؟ نگاهم به كجا بود... جايي كه مرگ زندگي ميكرد....


قانون بي نظمي انتظارم را مي كشيد، از خود چيزي نميپرسيدم..


من ديگر تشنه جواب به سوالهايم نبودم... در سير سقوط اوج گرفتم..


نزديك بود قبل از اينكه بيدار شم بفهمم، ولي صدا... اون صدا كه سكوت را در مغزم فرياد ميزد توان شنيدن نداشت.


اوج گرفتن در دنيايي كه با بي نظمي به وجود آمده بود چيزي را تغيير نميداد. نميدانستم مرگ اوج است يا زندگي يا هيچكدام...


هر طوري هم كه باشيم فقط هستيم، همين


شب نوشته های یک مار ماهی


 


 

4 Comments:
Anonymous حامد said...
و تو ننوشتی و ننوشتی و ننوشتی و وقتی که نوشتی فوق العاده بودی رفیق ِ عزیز...

Anonymous ح.ا بینقطه said...
مرک اوج است یا زندگی یا هیچکدام..... شاید هم هردو!

Anonymous زن بیقرار said...
هستم فقط همین

Anonymous :-) said...
قضیه ی کبابی اینجاس بکیلیک!