گم شو از شر من
من که دام محبت می گسترم
بوی کوه و دریا را تف کن به بی نصیب بودن ها
کنایه بشو و بخور به تن زرد آدمی
من دیوانه آن دمم که سی و سه ساعت به جز بوسه چیزی نخوردی
شب رفتگرها جارو میکنند
۴سال میگذرد
و باز هم جارو می کنند
و باز هم....
چه شخصیت فلسفی دارد این رفتگر